چرا فقيرتان اعضاي جامعه كارگرانند؟؟

سلام

ضمن تسليت شهادت حضرت زهرا (س)

امروز مي خواهم در زمينه كساني صحبت كنم كه زحمت كش ترين قشر جامعه هستند اقتصاد كشور وابسته به اين افراد است و آنها كساني جز كارگرها نيستند چون نزديك روز جهاني كارگر هستيم مي خواهم از اين جماعت كه صورت خود را با سيلي سرخ نگه مي دارند بگويم عزيزان من جماعتي كه امسال با افزايش حقوق درآمد شان به 303000 تومان رسيده است

قشري مستضعف انسانهاي فقير و ندار كه زير چرخ سرمايه دارها له مي شوند كارخانه دارها كارگران را برده خود مي دانند و بد ترين رفتار را با كارگران خود مي كنند و اگر كوچكترين حرفي بزنند ديگر هيچ جايي در آن موسسه صنعتي ندارند و اين اربابهاي جديد خون رعيت ها را توي شيشه مي كنند من در شركتي كار مي كردم مدير آن مجموعه عادت داشت كارگرها كنارش كه مي رسند تند تند راه بروند والا آنها را اخراج مي كرد مي گفت اينها ب درد نمي خورند واقع ارزش يك كارگر اينقدر است يا دوستان در موسسه ديگه مي گفتند 100 ساعت اضافه كار ما را نداد گفت گردنم كلفته مي تونيد بگيريد متاسفانه مشكل كارگران مغز افزاري است يعني كسي حسابشان نمي كند نه دولت چرا؟چون فقط به كارمند مي رسه كارمند 7.30 صبح تا 14.30 مي ره سر كار حقوقش 2 برابر كارگر است با تمام مزايا ولي كارگر صبح اول صبح ميره سر كار تا پاسي از شب حقوق كه ماه را بگذرانه نه قرداد مطمين داره نه حقوق به موقع چون كار خانه دارها زورشان فقط به كارگر مي رسه چند ماه چند ماه حقوقشان عقب است نه سنديكاهاي كارگري اتحاديه را مي شناختم با يك مبلغ كم از كارگر حاضر بود تمام شرافت كارگر را به فروشد آيا ارزش كارگر اينقدر پايين است خودتان قضاوت كنيد

خدايا به پهلوي بشكسته حضرت زهرا عدالت گستر تاريخ را برسان

شب عيد فقرا

بسم الله الرّحمن الرّحيم

شب عيده و ماها سرگرم كارای هر ساله‌ی قبل از عيديم. خريد لباس، نو كردن وسايل خانه، تهيّه‌ی سبزه و ماهی و آجيل و... . برای خريد لباس به نازی‌ آباد و بعد به جمهوری رفتيم. قلقله بود. گوشِت را كه تيز می‌كردی صداهای مختلفی را می‌شنيدی. روی صداهای مختلف تمركز كردم. يكی با تمام وجود فرياد می‌زد و قيمت ارزان لباس‌هايش را به همه می‌گفت و ديگری‌ در حال چانه زدن بود. يكی هم داشت چایی می‌فروخت و ديگری بچّه‌ای بود كه از مادرش می‌خواست فلان لباس را برايش بخرد. يكی با خواهرش در مورد خوب و بد بودن جنس فلان لباس صحبت می‌كرد و ديگری‌ پسر نوجوانی بود كه با صدای بلند با دوستانش گل می‌گفت و گل می‌شنفت. دختر جوانی با موبايلش صحبت می‌كرد در حالی كه لبخند روی‌ لبش را از روی صدايش می‌شد تشخيص داد. امّا در اين ميان صدايی را گوشم نمی‌شنيد. صدای كودكی ژنده‌پوش كه او را در ميان زباله‌ها ديده بودم. هم سنّ و سال‌هايش با خانواده‌شان در حال خريد لباس شب عيد بودند و او امّا خسته از كار در گوشه‌ای كه خانه نبود چمباتمه زده بود و به خواب فرو رفته بود. گوشم صدای ديگری را هم نشنيد. صدای پدری كه رويش از خجالت دختران دم بختش قرمز شده بود. صدايی كه صدا نبود، گريه بود، ناله بود، فغان بود. او كه دخترش به خاطر نداشتن جهيزيه عروس نشده بود. صدای گريه‌های آن دختر را هم نشنيدم. مايی‌ كه ادّعای مسلمانی داريم، مايی كه ادّعا داريم سردرِ سازمان ملل سخن شاعر پارسی گوی ما را زده‌اند كه "بنی آدم اعضای يكديگرند كه در آفرينش ز يك گوهرند" چقدر اين صداها را نشنيده‌ايم؟ چقدر دوست داريم در مورد اين صداها بشنويم؟ چقدر اين صداها را نشنيديم و سراغش رفتيم تا بشنويم؟ خداوندا كمكمان كن در سرايی كه جز تو فريادرسی نيست بتوانيم جواب آن چه به ما نعمت بخشيدی را به شايستگی پس دهيم.

اللّهمّ صلّی علی محمّد و آل محمّد و عجّل فرجهم نقل از وبلاگ انتظار